یک دانشجو عاشق دختر همکلاسیش بود...، بالاخره یک روزی به خودش جرات داد و به دختر راز دلش رو گفت و از دختره خواستگاری کرد... اما دختر خانوم داستان ما عصبانی شد و درخواست پسر رو رد کرد. بعدم پسر رو تهدید کرد که اگر دوباره براش مزاحمت ایجاد کنه به حراست میگه روزها از پی هم گذشت و دختره واسه امتحان از پسر داستان ما یک جزوه قرض گرفت و داخلش نوشت "من هم تو رو دوست دارم، من رو ببخش اگر اون روز رنجوندمت اگر منو بخشیدی بیا و باهام صحبت کن و دیگه ترکم نکن." ولی پسر دانشجو هیچوقت دیگه باهاش حرف نزد. چهار سال آزگار گذشت و هر دو فارغ التحصیل شدند. اما پسر دیگه طرف دختره نرفت!
نتیجه اخلاقی این ماجرا : پسرهای دانشجو هیچوقت لای کتاب ها و جزوه هاشون رو باز نمیکنند!!!به بخت خود پشت نکنید و جواب بله رو همون اول بدید!!!
نظرات شما عزیزان: